همهی عمر در رویا زندگی کردم. شاید هم سعی کردم رویاهایم را زندگی کنم.خب در نهایت فرق خاصی هم ندارد. چیزی که مهم است این است که واقعیتها را پس زدم.نادیده گرفتم.نشانهها را رد کردم.چیزی در دنیای خودم،در سرم میساختم و همان را زندگی میکردم. بی آنکه متوجه اش باشم.بی آنکه ارادی باشد. حالا دقیق یادم نمیآید که چه وقت بود،اما وقتی برای اولین بار به خودم آمدم و دیدم چقدر فاصله است بین منی که خیال میکنم هستم و منی که واقعا هست، انگار چیزی سنگین تر از پتک بر فرق سرم کوبیده شد! گیج بودم، گنگ بودم، نمیدانستم الان کدام حس درست است. اما حالا هرچه به جلوتر میروم میبینم همهی چیزهایی که در زندگی ام دارم فرسنگها از چیزی که در خیالم زندگی اش میکردم فاصله دارد.
چاهارصد و نه- چهارصد و شش
بازدید : 5
پنجشنبه 10 بهمن 1403 زمان : 10:51